به گرد دل همي گردي چه خواهي كرد مي دانم

به خداي خود و خانواده ام افتخار ميكنم

به گرد دل همي گردي چه خواهي كرد مي دانم

۵۶۴ بازديد
به گرد دل همي گردي چه خواهي كرد مي دانم
چه خواهي كرد دل را خون و رخ را زرد مي دانم
يكي بازي برآوردي كه رخت دل همه بردي
چه خواهي بعد از اين بازي دگر آورد مي دانم
به يك غمزه جگر خستي پس آتش اندر او بستي
بخواهي پخت مي بينم بخواهي خورد مي دانم
به حق اشك گرم من به حق آه سرد من
كه گرمم پرس چون بيني كه گرم از سرد مي دانم
مرا دل سوزد و سينه تو را دامن ولي فرق است
كه سوز از سوز و دود از دود و درد از درد مي دانم
به دل گويم كه چون مردان صبوري كن دلم گويد
نه مردم ني زن ار از غم ز زن تا مرد مي دانم
دلا چون گرد برخيزي ز هر بادي نمي گفتي
كه از مردي برآوردن ز دريا گرد مي دانم
جوابم داد دل كان مه چو جفت و طاق مي بازد
چو ترسا جفت گويم گر ز جفت و فرد مي دانم
چو در شطرنج شد قايم بريزد نرد شش پنجي
بگويم مات غم باشم اگر اين نرد مي دانم
تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.