دل گردي...

به خداي خود و خانواده ام افتخار ميكنم

دل گردي...

۴۴۶ بازديد

اوست نشسته در نظر...

اين روزها هر وقت نخ بادبادك دلم را رها مي كنم، بي اختيار راهي مسير پياده روي جاده نجف كربلا مي شود...

صبح، ظهر، شب...

فرقي نمي كند. با ديدن طلوع و غروب آفتاب، گرماي ظهر و خنكاي نسيم شبانگاهي...

چشم هايم را مي بندم و دلم را راهي خيل جمعيت پياده مي كنم.

يزوروني، يعاهدكم...

اساميكم اسجلها، اساميكم...

هله بيكم يا زوار، هله بيكم...

اين دل هوايي را با چاي شيرين و غليظي كه در استكان هيئت مي ريزم تسكين مي دهم.

به ياد چايي شيرين كربلايي ها...

مي دانم...

خوب مي دانم. اين روزها تا نيمه شعبان دلتنگ تر مي شوم برايت حضرت ارباب.

دلتنگ ازدحام حرم در شب نيمه شعبان، دلتنگ پارچه هاي سبزي كه در گوشه گوشه حرم براي نوشتن حاجت نصب كرده اند، دلتنگ دعاي كميل شب نيمه شعبان در حائر مقدس و مهم تر از همه دلتنگ آغوش گرم شما...

ولي خوشحال و خرسندم.

چند روزي ست دلم زائر حريم و كويتان شده...

و من خودم را با شعر حافظ تسكين مي دهم:

بعد منزل نبود در سفر روحاني...

تا كنون نظري ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در مونوبلاگ ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.